[100]
ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید
راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند
با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و
«حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند
«با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند
، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند
طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری
به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و
در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد .
همان لحظه، مرد زیستشناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد جوان
به گوش زن رسید . ببر رفت و زن زنده ماند .
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد .
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیاش چه فریاد میزد ؟
بچهها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی .
از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود . »
قطرههای بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد :
همه زیستشناسان میدانند ببر فقط
به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد و یا فرار میکند .
پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد
و او را نجات داد. این صادقانهترین و بیریاترین راه پدرم
برای بیان عشق خود به مادرم و من بود .
نظرات شما عزیزان: